حلوای زردچوبه همون حلوای
کذایی هست که دو سال پیش (در پست حلوای آرد سمبا )در موردش با هم صحبت کرده بودیم. تو بوشهر، حلوای زایمان یا دوای زرد هم بهش
میگن. حلوای عجیبیست که با زردچوبه درست میشه. اشتباه نکنید؛ این از اون حلواها
نیست که توی آردش زردچوبه بریزی. خیر! این حلوا اصلا آرد نداره. کلا با زردچوبه
درست میشه!
بچه که بودم وقتی یکی از
همسایه های ننه زایمان میکرد واسه اش "حلوای تعارفی" می آوردند (چون
رسمه از این حلوا به آشنایان هدیه داده بشه). ننه هم واسه من کنار میذاشت که هر
وقت رفتم پیشش یه قاشق بهم بده بخورم. من از بچگی آدم خوش خوراکی بودم و کلا دست
رد به سینه هیچ خوردنی ای نمیزنم! اما باید اعتراف کنم که چیزی نیست که هر کسی
خوشش بیاد. مثلا من یه نفر رو میشناسم که فقط وقتی اسمش رو میشنوه به طرز عجیبی صورتش
رو کج و کوله میکنه. صرفا جهت حفظ آبرو ازش نامی نمیبرم. --> (آقای شوهر). خب
لزومی هم نداره هر کسی خوشش بیاد. مهم اینه که خیلی خاصیت داره. دلیل اصلیش هم
بالا بودن خواص زردچوبه است. زردچوبه خاصیت ترمیمی و ضد التهابی داره به علاوه یک
عالمه خواص دیگه. اینه که این حلوا برای خانمهایی که زایمان کردند و یا خانمهایی
که می خوان سیکل پریودشون تنظیم شه و درد از بین بره تجویز میشه.
مهدی و لیانا به تازگی صاحب
یه دختر عموی دیگه شده بودند و یه روز من تا از اداره برگشتم لیانا رو از مامان
بزرگش گرفتم و بغل کردم رفتم خونه تا کیفم رو بذارم و برم دیدن نی نی جدیدمون.
متوجه شدم که یه حلوا روی کابینت واسه من قرار داده شده. از اونجایی که من خیلی
خیلی آدم خودداری هستم(!) سر راهم تندی یه قاشق برداشتم ازش خوردم و رفتم پیش زن
عمو مریم و فاطمه کوچولو. مادر آقای شوهر هم اومدند بالا پیش نی نی. مادر شوهرم
گفت "واسه ات حلوا گذاشته ام". منم که گیج... گفتم: "بله دستتون درد
نکنه. به چه مناسبت؟". گفت: "زایمان مریم". و من تازه اون موقع بود
که دوزاریم افتاد که این حلوای زردچوبه بوده. یعنی یه گیج میگم یه گیج میشنوید! من
بعد از به دنیا اومدن مهدی هم عین الانم شده بودم. گیج و بی حواس و فراموشکار. در
حدی که اگر خاطرتون باشه واسه تون تعریف کردم که هر چی به ذهنم فشار می آوردم اسم
آقای شوهر و پسرم رو یادم نمی اومد و صداشون میزدم مهندس و نی نی!!! خوشبختانه
سریع به روال عادی زندگیم برگشتم و خوب شدم. البته این سری اصلا اون مدلی
فراموشکار نشدم ولی همینکه طعم غالب زردچوبه رو متوجه نشده بودم خیلی شاهکار بوده
آخه یکی از افتخارات من اینه که "پلت بسیار قوی ای" دارم و کوچکترین طعم
و بویی رو به دقت تشخیص میدم. خلاصه اینکه حلوای خوشمزه ایه و طعمش اونقدرها هم آف
نیست.
با مادر آقای شوهر هماهنگی
کردم و یک روز از هر دو حلوای زایمان عکاسی کردم (این و اون حلوای سیاهه) که امروز
اولینش رو شاهد هستید. دومیش رو هم بعد از ادیت و رایت، پابلیش میکنم. فعلا اینو
داشته باشید:
زردچوبه 4 ق غ
روغن یک سوم لیوان
شکر 5 ق غ
آب 1 لیوان
پودر زنجبیل یک چهارم ق چ
زردچوبه و روغن رو توی دیگ
ریخته و مخلوط میکنیم.
الان این روغن مایع هست ولی
به طور سنتی از این روغن جامد محلی که آموزش دادم استفاده میشه به دلیل خواص
زیادش. که البته خیلی هم خوشمزه ترش میکنه.
آب و شکر رو مخلوط میکنیم تا
شکر حل شه.
البته این میزانی که بهتون
دادم؛ کم شکره چون من دوست نداشتم شیرین باشه. شما میتونید یکی دو قاشق شکرش رو
بیشتر کنید.
زردچوبه و روغن رو روی اجاق
با شعله زیاد قرار داده و مرتب هم میزنیم تا بو داده بشه. وقتی بوی خامیش از بین
رفت و رنگش طلایی مایل به قهوه ای شد؛ زنجبیل رو اضافه کرده و از روی حرارت برش میداریم.
این قسمتش خیلی مهمه. چون
اگر زردچوبه به خوبی تفت داده نشه حلوای شما نهایتا مزه زردچوبه خام میده و اصلا
خوشایند نیست. پس باید حسابی بوش بدید تا رنگ و طعمش عوض شه.
حواستون باشه نسوزونیدش.
آب و شکر رو اضافه میکنیم.
میذاریمش روی اجاق و با شعله
متوسط میپزیمش. باید مرتب همش بزنیم.
تا زمانی که غلیظ بشه. حدودا
ده دقیقه ای طول میکشه.
از روی حرارت برمیداریم و
مشاهده میکنیم که بعد از 5 دقیقه روغن پس میده.
با قاشق روغن اضافیش رو از
روش برمیداریم.
(توی این تصویر روغن روش رو میتونید ببینید.)
حلوا وقتی گرمه روان تره و
هر چی سردتر میشه غلیظ تر میشه.
جالبه بدونید که همین حلوا ورژنی داره که توش تخم مرغ هم میریزن! البته خودم اون مدلیش رو نخوردم که بتونم در مورد طعمش نظر بدم.
جالبه بدونید که همین حلوا ورژنی داره که توش تخم مرغ هم میریزن! البته خودم اون مدلیش رو نخوردم که بتونم در مورد طعمش نظر بدم.
حلوای جالبیه. و لابد خیلی
خوب جواب میداده که قدیمی ها درستش میکردند و سالهاست که به صورت سنتی از مادر به
دختر منتقل شده.
اون روزی که عکاسی رو انجام
دادیم پدر و مادر آقای شوهر ناهار پیش ما بودند. سفره رو که چیدم حلوا رو هم آوردم
سر سفره. بعد از ناهار به مامان بزرگ حلوا تعارف کردم که قبل از اینکه بخواد جواب
بده که به خاطر دیابتش نمیتونه حلوا بخوره؛ بابا بزرگ با تندی جواب داد: "نمیخواد.
مگه زایمان کرده؟"
و من و آقای شوهر غش کردیم
از خنده!