یا مقلب القـــــــــلوب والابــــــــــــــــصار
یا
مدبرالیـــــــــــــــــل والنهـــــــــــــــــــار
یا محــــــــول
الحــــــــــول والاحـــــــــوال
حــــــــول
حــالنــــــــــاالـــی احسن الــــحال
يكي از نشونه
هاي يه زندگي خوب داشتن دوستان خوبه. من هميشه خدا رو شكر ميكنم كه دوستاني دارم
كه خيلي بيشتر از خودم هوام رو دارن. اين جامهاي خوشگل سفره هفت سين امسال ما هنر
دست بهاره جونه كه چون به فكر بودن كه من عمرا بتونم كاري واسه هفت سين انجام بدم با
سنجيدن تدابير امنيتي بعد از گذشت كيلومترها صحيح و سالم فرستادند بوشهر.
ديدن جامها
سورپرايز بزرگي بود ولي ديدن حاج آقامون روي تخم مرغ رنگي چيييييز ديگه اي بود!
وروجك دونه دونه
تخم مرغها رو برميداشت ميگفت: "اين ...مهديه". "اينم
...مهديه". "ايييييييييييين مهديه"
جاتون خالي دو
ساله كه ما قسمتمونه از سمنوي بهاره جون اينا ميخوريم.
من شخصيتا
اينجوريم كه اصلا ولع خوردن ندارم. (الان جاشه كه مثل فاميل دور بگم: "آقاي
مجري من الان چجوريم؟")
آره... خيلي
خيلي كم پيش مياد كه ولع چيزي رو داشته باشم. ولي...ولي... آقا با اجازه تون رو
حساب اينكه پارسال اين سمنوه رو چشيده بودم و از طعمش خبر داشتم به محض اينكه آقاي
شوهر سطلش رو گذاشت روي ميز من پريدم اولين چاقويي كه دم دستم بود رو قاپيدم –كه
از قضاي روزگار چاقوي ليزري هم بود- و تند تند نوار چسب هاي دور سطل رو بريدم و از
حول اينكه چطوري بتونم سريعتر شيرجه بزنم تو سطل دستم رو هم بريدم! اينا رو گفتم
كه عمق خوشمزگيش رو داشته باشيد. و حتما هم به اين نكته دقت كنيد كه من از مزه هر
چيزي اونقدري تعريف نميكنم. اما اين عجب چيزيه. انشالا قسمت باشه از الان برنامه
ريختيم حتما سال ديگه از مراسم سمنو پزون واسه تون يه گزارش مفصل بذارم كه درست
كنيد و لذت وافي ببريد.
و اما از هر چه
بگذريم سخن دوست خوش تر است.
آغاز هر سال
نقطه شروعيه براي برنامه هاي جديد و تصميمات جديد. مثلا اكثر قريب به اتفاقمون اول
سال تصميم ميگيريم و عزممون رو جزم ميكنيم كه از امسال ديگه حسابي لاغر كنيم و
اساسي باربي شيم.
عمرا!
از شوخي گذشته
من چند ماهيه كه برنامه ريخته بودم از آغاز سال جديد به خودم يه كم تخفيف بدم.
باور بفرماييد اين چند ماه آخر سال به حدي بهم فشار اومده بود كه فقط سعي ميكردم
با نفس عميق كشيدن خودم رو آروم كنم. توي دنياي مجازي وضعيت همينه. يعني شما خيلي
ساده يه وبلاگ درست ميكنيد با سنجيدن شرايط زندگيتون شروع ميكنيد به فعاليت. كم
كمك تعداد بازديد كنندگان زياد ميشه. شرايط زندگيتون هم عوض ميشه. همه چيز دست به
دست هم ميده و يك دفعه چشم باز ميكنيد ميبينيد داريد از وقت خونه و زندگي و شوهر و
بچه ميذاريد واسه سايتي كه قرار بوده يك فعاليت مفرح براي شاد و با نشاط شدن
خودتون باشه.
من به اين كاري
ندارم كه سايرين چيكار ميكنن يا براي سايتشون چقدر وقت ميذارن. من تو دست يك مامان
پرفكشنيست (تكاملگرا) بزرگ شدم و هرچقدر هم بخوام ازش فرار كنم بازم نميشه. يعني
هميشه وقتي ميخوام يك پست جديد آماده كنم بايد حتما حداكثر تلاشم رو بكنم و تا
اونجايي كه ميتونم كارم بي نقص باشه كه خودم از خودم راضي شم. براي هر پستي كه شما
ميبينيد و شايد توش بيست الي سي تا عكس باشه مطمئن باشيد من حدود سيصد چهارصد تا عكس
از زواياي مختلف با نورپزداري متفاوت گرفتم. بعد حداقل دو روز زمان ميبره تا از
بين اين عكسها چند تا دونه اش رو انتخاب كنم. يعني هي كنار هم ميذارمشون و سبك و سنگين
ميكنم تا روي يك دونه از هر صحنه به نتيجه قطعي برسم. بعد تازه اديت كردن و تنظيم
نور و رنگش شروع ميشه. اينه كه بي اغراق دو روز وقتم رو ميگيره. با توجه به اينكه
من شاغلم و بچه كوچيك هم دارم بايد روز سومي رو هم اختصاص بدم به تايپ. هي تايپ
ميكنم هي پاك ميكنم ميگم نه جمله اش قشنگ نشد. بعد سه دور از روش ميخونم تا مطمئن
شم نكته اي جا نيافته باشه. من آدميم كه اگر يه نفر ازم دستور غذايي رو پرسيد و
كامل توضيح دادم و بعد رفتم خونه يادم افتاد يه چيزيش رو نگفته بودم بايد تلفن
بزنم و اون نكته نگفته رو هم بگم. اينه كه وقتي دارم يه پست رو آماده ميكنم بايد
كاملا تمركز كنم كه همه چيز رو بگم چون تلفن زدن به اين همه خواننده غير ممكنه! بعدش
تازه نوبت ميرسه به آپلود عكس و كدنويسي و تنظيم پست در بلاگر كه باز خودش به يك
روز زمان نياز داره. روز بعدي هم اديت نهاييشه كه توسط اديتور محترم جناب آقاي شوهر انجام
ميشه. تا اينجا شد 5 روز. يعني از لحظه اي كه عكسها از دوربين خارج ميشن تا لحظه
اي كه شما مشاهده اش ميكنيد 5 روز مفيد كاري طول ميكشه. كه من فقط ميتونم از وقت
استراحتم استفاده كنم و البته نتيجه اش بيخوابي و ضعف و كسليه. اينكه ميبينيد من
براي يك هفته دو تا پست آماده ميكردم نشون از اون فشاري داره كه قبلا عرض كردم.
اينه كه از چند ماه پيش تصميم گرفتم از شروع سال جديد تعداد پستها رو كاهش بدم. و
حتي يك قدم هم جلو تر برم و براي آرامش بيشتر يك نفس عميق بكشم.
تو اين مدت كه
ما داريم نفس عميق ميكشيم شما هم فرصت كافي خواهيد داشت كه به قول برو بچز كارگاه
به "مشق هاي عقب افتاده" تون رسيدگي كنيد. در حال حاضر كارگاه آشپزسازي
پانصد و اندي رسپي غذا و شيريني داره كه با توجه به وسواسي كه من به خرج دادم
تمامي نكات گفته شده و تصاوير در حدي واضح هستند كه نيازي به كمك خاصي از سوي ما نباشه.
به همين دليل حين اين "نفس عميق" نظرات و سوالات دوستان به رؤيت
نخواهند رسيد.
با اميد اينكه
سال جديد سالي سرشار از غذاهاي لذيذ و خوش آب و رنگ و شيريني هاي خوشمزه و چشمنواز
براي تمامي اعضاي كارگاه آشپزسازي باشد.
حول حالنا الي احسن الحال
يا حق!